سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خدایا! از تو هدایت در گمراهی و بینایی در کوری و راه راست در بیراهه درخواست می کنم . [امام صادق علیه السلام]

امید20
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: محسن سعیدی دوشنبه 87 شهریور 25   ساعت 6:39 عصر

مدرسی که ادب هم بود مودب او

نشسته هر چه پیمبر به پای مکتب او

به گرد پای صعودم نمیرسی جبرییل

اگر کبوتر جانم شود مقرب او

تمام عمر شده نام او مخاطب من

چه خوب می شد اگر می شدم مقرب او

چه راکبی که فلک هم ندیده مانندش

چه راکبی که رسول خداست مرکب او

مسیر خانه‌ی‌شان چند کوچه بند آید

برای خواندن قرآن چو وا شود لب او

فقط نه اهل زمین دل سپرده‌اش هستند

که عرشیان خدا کشته مرده‌اش هستند


نظرات شما ()

نویسنده: محسن سعیدی دوشنبه 87 شهریور 25   ساعت 6:37 عصر

خبر رسیده که امشب کریم می آید

به خاک صاحب روحی عظیم می آید

کسی که نفحه باغ بهشت نفحه اوست

چقدر ساده سوار نسیم می آید

کسی که بودن او تا همیشه خواهد بود

کسی که زمزمه اش از قدیم می آید

کسی که پشت سر خشم او بدون شک

هزار دسته عذاب الیم می آید

ز فیض چشم کریمش رحیم خواهد شد

دلی که مثل شیاطین رجیم می آید

اذان مغرب افطار پای سفره‌ی او

چقدر اسیر و فقیر و یتیم می آید

اگر رسیده در این مه برای خاطر ماست

خدا برای سر سفره اش نمک می خواست


نظرات شما ()

نویسنده: محسن سعیدی یکشنبه 87 شهریور 17   ساعت 4:16 عصر

در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم

الخمر به نام على گندابى .

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ،

ولى برخى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى

صرف چاى نشسته بود .

هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر

برداشت و زیر پاى خود قرار داد و موهاش رو پریشون کرد و خودش رو سیلی زد ، رفیقش به

او نهیب زد : چه مى کنى ؟ جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس

از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن

جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ،که مرا با این کلاه و قیافه

دید شاید به نظرش مى آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود .

 

نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده

گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

 

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین ، و مورد

توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بیرون همدان

براى روضه خوانى رفته بودم ، کمى دیر شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته

بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود ، فریاد زد

: کیست ؟ گفتم : شیخ حسن

روضه خوان هستم ، در را باز کرد و فریاد زد : تا الآن کجا بودى ؟ گفتم : به محله ى

حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) رفته بودم ، گفت : سال به 12

ماه همش روضه گفت :آخه امشب شب اول محرم است .ناگهان علی دوید به طرف دروازه و شروع

کرد سرش را به در کوبیدن و خودش ملامت کردن که چرا شب اول محرم مشروب خورده براى من

هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ،

سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشین

وروضه بخوان و از مصیبت قمر بنى هاشم بخوان !

از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، همین که گفتم السلام علیک

یا ابا عبدالله او گریه ى بسیار کرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم ،

حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او

هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد !

فردا به بعضی گفتم علی گندابی عوض شده گریه کن امام حسینه مردم باور نکردند  رفتیم

در خونه شون که از خوش بپرسن .زنش گفت رفته کربلا!!!

پس از مدتى از برکت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت

نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود ، على گندابى

جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد

بزرگ شرکت مى کرد .

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ،

دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از

سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به

خواست حق از حال سکته درآمد ،مردم به میرزا گفتند علی خیلی وقته از سجده سربلند

نمیکنه ، تکونش دادند دیدند مرده

{میگفتند میرزا به مردم گفته بود اون تو سجد ه از خدا خواسته بود این قبر مال اون

بشه حالابمیره و خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرده بود} میرزا دستور داد على

گندابى را در همان قبر دفن کردند

نظرات شما ()

نویسنده: محسن سعیدی یکشنبه 87 شهریور 3   ساعت 5:18 عصر

خوابهای شگفت انگیز (عجیب تر از علم)

تاکنون خوابهای شگفت انگیز بسیاری در سراسر جهان دیده شده است که در خلال آن، خواب بیننده به دوران گذشته یا آینده سفر کرده است. و مردم هر سرزمین، داستانهای گوناگون درباره رویاهای باور نکردنی که به حقیقت پیوسته اند تعریف می کنند. یکی از این ماجراها مربوط به پسری به نان «ادریان کریسچن (Adrian Christian)» است که در جزیره «من (Man)» زندگی می کرد، و توانست آینده را در خواب ببیند.
در سال 1833 این پسر، خواب دید که کاپیتان یک کشتی شده است. برادرش «توماس» در کشتی دیگری قرار داشت که آن کشتی دچار طوفان شد و بزیر آب فرو رفت و او موفق شد که برادرش را از مرگ نجات دهد. «ادریان» روز بعد این خواب را برای خانواده خود تعریف کرد و مادرش آن را در پشت صفحه اول کتاب مقدس یاد داشت کرد. «ادریان» ظرف سه سال، پنج بار این خواب عجیب را دید.
47 سال بعد، یعنی در سپتامبر 1880، او دلیل منطقی داشت که به خواب ایام کودکی خود فکر کند. زیرا خواب او به حقیقت پیوسته بود و او کاپیتان کشتی موسوم به «بریتیش ایندیا (British India)» شده بود.
یکروز بعدازظهر، هنگامی که به خواب کوتاهی فرو رفت، یکبار دیگر خواب دید که برادرش سوار بر کشتی دیگری دچار حادثه شده است. همان شب نیز همین خواب را دید، با این تفاوت که در عالم خواب، مشاهده کرد که کلمه «فامیلی (Family)» با خط کج و معوجی روی یک تکه کاغذ نوشته شده بود.
کاپیتان «کریسچن» دستور داد که کشتی بخاری او به سوی آبهای نا آرام شمال حرکت کند. روز بعد، یعنی در تاریخ 6 سپتامبر 1880 ناگهان از دور، یک کشتی بخاری را دید که دچار سانحه شده و در حال غرق شده است. او موفق شد 269 سرنشین، از جمله برادر خود «توماس» را که ناخدای آن کشتی بود نجات دهد. عجیب تر اینکه نام این کشتی «فامیلی» بود!
واقعه مستند دیگری در مورد به حقیقت پیوستن رویا، مربوط به «جیمز وات (James Watt)» مخترع بزرگ ماشین بخار است. در آن زمان، تولید گلوله های سربی برای شکار پرندگان کاری بس دشوار بود، زیرا مجبور بودند ابتدا سرب را به صورت مفتول در آورند، سپس آن را به قطعاتی بریده و این قطعات را زیر ورقه های سنگین آهن بغلتانند و با روش مخصوص، آن را به صورت گلوله های سربی درآورند. این طرز تولید گلوله، نه تنها مطلوب و آسان نبود، بلکه ارزان هم تمام نمی شد و مقرون به صرفه نبود.
خواب عجیبی که «جیمز وات» دید، باعث شد که همه روش های معمول در آن زمان برای ساختن گلول? سربی از میان برود و از آن پس، این نوع گلوله ها براساس آنچه که او در خواب الهام گرفته بود ساخته شد.
در همان زمان «جیمز وات» خواب عجیبی دید. او در مورد این خواب چنین گفت:
- این خواب را ظرف یک هفته، لااقل سه بار متوالی مشاهده کردم. خواب دیدم که شبی از میان بوران سهمگینی عبور می کردم و قطرات باران هنگام برخورد با زمین، تبدیل به ساچمه های سربی کوچکی شدند که هنگام عبور، از زیر پای من به هر سو می جهیدند.
هنگامی که «جیمز وات» از خواب بیدار شد با خود اندیشید:
- آیا تعبیر این خواب آنست که هرگاه سرب گداخته از هوا فرود آید، به شکل گلوله های سخت و کوچکی در خواهد آمد؟
این نابغه بزرگ که بهیچوجه نمی توانست روی حس کنجکاوی خود سرپوش گذارد، تصمیم گرفت دست به آزمایشی بزند. او مقداری سرب را روی آتش کوچکی که در بالای برج یک کلیسا روشن ساخته بود، ذوب کرد، و کتری مملو از سرب مذاب را به نرده ای وصل کرد و از آنجا به تماشای فرو ریختن تدریجی سرب مذاب به درون خندق پرآبی که در پائین تر قرار داشت پرداخت و هنگامی که در خندق به جستجو پرداخت، مشاهده کرد که قطرات فلز مذاب در داخل آب، به صورت گلوله هائی در آمده اند که برای استفاده در تفنگ، بسیار مناسبند!
در نتیجه این تجربه، همه روش هائی که در آن زمان برای ساختن گلوله سربی وجود داشت، از بین رفت، و از آن روز به بعد، گلوله های تسربی به طریقی که در حقیقت «جیمز وات» در خواب الهام گرفته بود ساخته شد.
کشیشی بنام «چارلز مورگان (Charles Morgan)» سالها کشیش کلیسای «رزدیل (Rosedale)» واقع در «کانادا» بود. در مراسم مذهبی که عصر یکی از روزها در آن کلیسا برپا می شد، قرار بود فهرستی از سرودهای مذهبی تهیه شود تا آن را برای سرپرست گروه آواز دسته جمعی پست کنند.
کشیش «مورگان» پس از آنکه این سرودها را پست کرد، به کتابخانه خود رفت تا پیش از آغاز مراسم آن روز چرتی بزند و اندکی استراحت کند. در عالم خواب، چندین قطعه سرود مذهبی قدیمی را که سالها بود نشنیده بود، شنید. و همراه با آن، صدای طغیان آب به گوشش می رسید. وقتی از خواب بیدار شد، نگرانی عجیبی در خود احساس می کرد و هنگامی که عصر آن روز موعظه خود را انجام داد، بی اختیار از گروه خوانندگان خواست تا سرودی را که در خواب دیده بود بخوانند. بیتی از این سرود مذهبی چنین بود: «خداوندا، دعای ما را مستجاب کن، و آنها را که در دریا دچار سانحه شده اند نجات بده...»
روزی که این قطعه اجرا می شد، 14 آوریل 1912 بود و در همان لحظه یکی از بزرگترین فاجعه های دریائی زمان در اقیانوس اطلس شمالی به وقوع پیوست، و آن غرق شدن کشتی بزرگ «تایتانیک (Titanic)» بود!
در زمان جنگ دوم جهانی نیز یک دوشیزه 18 ساله لهستانی بنام «هالینا (Halina)» تاریخ دقیق حمله قوای نازی را به خاک لهستان که در عالم خواب دریافت کرده بود اعلام کرد، ولی هیچ کس برای گفته او اهمیت قائل نشد. در حالی که درست در همان روزی که «هالینا» اعلام کرده بود، حمله آلمان نازی به لهستان آغاز شد!
در انگلستان یک مرد 45 ساله، دو روز قبل از شروع مسابقه اسب دوانی در خواب دید که اسب سفید رنگی بنام «پرنده سفید» برنده مسابقه خواهد شد و قبل از شروع مسابقه، همه دار و ندار خود را روی آن اسب سفید شرط بندی کرد و برنده شد!
خواب هائی که می بینیم، گاهی هراس انگیز، زمانی گیج کننده و در پاره ای مواقع حیرت انگیز است.
در یکی از مدارس «بالتیمور» یک پسر کوچک هفت ساله، در انشائی که نوشته بود، خواب و رویا را اینطور توصیف کرد: «رویا تلویزیونی است که هر شب در عالم خواب تماشا می کنیم.»
هر چند این پسر کوچک، با زبان ساده و کودکانه خود به توصیف خواب پرداخت، ولی دانشمندان، امروز معتقدند که خواب مانند یک تلویزیون، بیننده را قادر می سازد که زمان و مکان و مسافت را نادیده انگارد، با فرایندی که دانش کنونی بشر از درک آن عاجز است.
دانشمندان امروزه سرگرم مطالعه هستند تا بلکه بتوانند از آنچه انسان در خواب می بیند، فیلم یا عکس تهیه کنند. اگر این امر تحقق یابد، شما می توانید روز بعد، آنچه را که شب گذشته در خواب دیده اید، مجدداً مشاهده کنید و آن را به عنوان یک مدرک یا خاطره حفظ کنید!


 | |

نظرات شما ()

نویسنده: محسن سعیدی یکشنبه 87 شهریور 3   ساعت 5:5 عصر

در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم

الخمر به نام على گندابى .

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ،

ولى برخى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى

صرف چاى نشسته بود .

هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر

برداشت و زیر پاى خود قرار داد و موهاش رو پریشون کرد و خودش رو سیلی زد ، رفیقش به

او نهیب زد : چه مى کنى ؟ جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس

از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن

جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ،که مرا با این کلاه و قیافه

دید شاید به نظرش مى آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود .

 

نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده

گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

 

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین ، و مورد

توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بیرون همدان

براى روضه خوانى رفته بودم ، کمى دیر شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته

بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود ، فریاد زد

: کیست ؟ گفتم : شیخ حسن

روضه خوان هستم ، در را باز کرد و فریاد زد : تا الآن کجا بودى ؟ گفتم : به محله ى

حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) رفته بودم ، گفت : سال به 12

ماه همش روضه گفت :آخه امشب شب اول محرم است .ناگهان علی دوید به طرف دروازه و شروع

کرد سرش را به در کوبیدن و خودش ملامت کردن که چرا شب اول محرم مشروب خورده براى من

هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ،

سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشین

وروضه بخوان و از مصیبت قمر بنى هاشم بخوان !

از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، همین که گفتم السلام علیک

یا ابا عبدالله او گریه ى بسیار کرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم ،

حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او

هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد !

فردا به بعضی گفتم علی گندابی عوض شده گریه کن امام حسینه مردم باور نکردند  رفتیم

در خونه شون که از خوش بپرسن .زنش گفت رفته کربلا!!!

پس از مدتى از برکت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت

نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود ، على گندابى

جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد

بزرگ شرکت مى کرد .

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ،

دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از

سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به

خواست حق از حال سکته درآمد ،مردم به میرزا گفتند علی خیلی وقته از سجده سربلند

نمیکنه ، تکونش دادند دیدند مرده

{میگفتند میرزا به مردم گفته بود اون تو سجد ه از خدا خواسته بود این قبر مال اون

بشه حالابمیره و خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرده بود} میرزا دستور داد على

گندابى را در همان قبر دفن کردند

نظرات شما ()

نویسنده: محسن سعیدی یکشنبه 87 شهریور 3   ساعت 5:5 عصر

در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم

الخمر به نام على گندابى .

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ،

ولى برخى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى

صرف چاى نشسته بود .

هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر

برداشت و زیر پاى خود قرار داد و موهاش رو پریشون کرد و خودش رو سیلی زد ، رفیقش به

او نهیب زد : چه مى کنى ؟ جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس

از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن

جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ،که مرا با این کلاه و قیافه

دید شاید به نظرش مى آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود .

 

نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده

گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

 

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین ، و مورد

توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بیرون همدان

براى روضه خوانى رفته بودم ، کمى دیر شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته

بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود ، فریاد زد

: کیست ؟ گفتم : شیخ حسن

روضه خوان هستم ، در را باز کرد و فریاد زد : تا الآن کجا بودى ؟ گفتم : به محله ى

حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) رفته بودم ، گفت : سال به 12

ماه همش روضه گفت :آخه امشب شب اول محرم است .ناگهان علی دوید به طرف دروازه و شروع

کرد سرش را به در کوبیدن و خودش ملامت کردن که چرا شب اول محرم مشروب خورده براى من

هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ،

سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشین

وروضه بخوان و از مصیبت قمر بنى هاشم بخوان !

از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، همین که گفتم السلام علیک

یا ابا عبدالله او گریه ى بسیار کرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم ،

حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او

هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد !

فردا به بعضی گفتم علی گندابی عوض شده گریه کن امام حسینه مردم باور نکردند  رفتیم

در خونه شون که از خوش بپرسن .زنش گفت رفته کربلا!!!

پس از مدتى از برکت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت

نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود ، على گندابى

جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد

بزرگ شرکت مى کرد .

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ،

دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از

سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به

خواست حق از حال سکته درآمد ،مردم به میرزا گفتند علی خیلی وقته از سجده سربلند

نمیکنه ، تکونش دادند دیدند مرده

{میگفتند میرزا به مردم گفته بود اون تو سجد ه از خدا خواسته بود این قبر مال اون

بشه حالابمیره و خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرده بود} میرزا دستور داد على

گندابى را در همان قبر دفن کردند

نظرات شما ()

نویسنده: محسن سعیدی یکشنبه 87 شهریور 3   ساعت 5:5 عصر

در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم

الخمر به نام على گندابى .

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ،

ولى برخى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى

صرف چاى نشسته بود .

هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .

کلاه مخملى پرقیمتى که به سر داشت بر زیبایى او افزوده بود ، ناگهان کلاه را از سر

برداشت و زیر پاى خود قرار داد و موهاش رو پریشون کرد و خودش رو سیلی زد ، رفیقش به

او نهیب زد : چه مى کنى ؟ جواب داد : اندکى آرام باش و حوصله و صبر به خرج بده ، پس

از چند دقیقه کلاه را از زیر پا درآورد و به سر گذاشت . سپس گفت : اى دوست من ! زن

جوان شوهردارى در حال عبور از کنار این قهوه خانه بود ،که مرا با این کلاه و قیافه

دید شاید به نظرش مى آمد که من از شوهرش زیبایى بیشترى دارم ، در آن حال ممکن بود .

 

نسبت به شوهرش سردى دل پیش آید : نخواستم با کلاهى که به من جلوه ى بیشترى داده

گرمى بین یک زن و شوهر به سردى بنشیند .

 

در همدان روضه خوان معروفى بود به نام شیخ حسن ، مردى بود باتقوا ، متدین ، و مورد

توجه . مى گوید : در ایام عاشورا در بعد از ظهرى به محله ى حصار در بیرون همدان

براى روضه خوانى رفته بودم ، کمى دیر شد ، وقتى به جانب شهر بازگشتم دروازه را بسته

بودند ، در زدم ، صداى على گندابى را شنیدم که مست و لا یعقل پشت در بود ، فریاد زد

: کیست ؟ گفتم : شیخ حسن

روضه خوان هستم ، در را باز کرد و فریاد زد : تا الآن کجا بودى ؟ گفتم : به محله ى

حصار براى ذکر مصیبت حضرت سید الشهدا (علیه السلام) رفته بودم ، گفت : سال به 12

ماه همش روضه گفت :آخه امشب شب اول محرم است .ناگهان علی دوید به طرف دروازه و شروع

کرد سرش را به در کوبیدن و خودش ملامت کردن که چرا شب اول محرم مشروب خورده براى من

هم روضه بخوان ، گفتم : روضه مستمع و منبر مى خواهد ، گفت : اینجا همه چیز هست ،

سپس به حال سجده رفت ، گفت : پشت من منبر و خود من هم مستمع ، بر پشت من بنشین

وروضه بخوان و از مصیبت قمر بنى هاشم بخوان !

از ترس چاره اى ندیدم ، بر پشت او نشستم ، روضه خواندم ، همین که گفتم السلام علیک

یا ابا عبدالله او گریه ى بسیار کرد ، من هم به دنبال حال او حال عجیبى پیدا کردم ،

حالى که در تمام عمرم به آن صورت حال نکرده بودم . با تمام شدن روضه ى من ، مستى او

هم تمام شد و انقلاب عجیبى در درون او پدید آمد !

فردا به بعضی گفتم علی گندابی عوض شده گریه کن امام حسینه مردم باور نکردند  رفتیم

در خونه شون که از خوش بپرسن .زنش گفت رفته کربلا!!!

پس از مدتى از برکت آن توسل ، به مشاهد مشرفه ى عراق رفت ، امامان بزرگوار را زیارت

نمود ، سپس رحل اقامت به نجف انداخت .

در آن زمان میرزاى شیرازى صاحب فتواى معروف تحریم تنباکو در نجف بود ، على گندابى

جانماز خود را براى نماز پشت سر میرزا قرار مى داد ، مدتها در نماز جماعت آن مرد

بزرگ شرکت مى کرد .

شبى در بین نماز مغرب و عشاء به میرزا خبر دادند فلان عالم بزرگ از دنیا رفته ،

دستور داد او را در دالان وصل به حرم دفن کنند ، بلافاصله قبرى آماده شد ، پس از

سلام نماز عشا به میرزا عرضه داشتند : آن عالم گویا مبتلا به سکته شده بود و به

خواست حق از حال سکته درآمد ،مردم به میرزا گفتند علی خیلی وقته از سجده سربلند

نمیکنه ، تکونش دادند دیدند مرده

{میگفتند میرزا به مردم گفته بود اون تو سجد ه از خدا خواسته بود این قبر مال اون

بشه حالابمیره و خدا همون موقع دعاش را مستجاب کرده بود} میرزا دستور داد على

گندابى را در همان قبر دفن کردند

نظرات شما ()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
ندیده عاشقت شدم
شهید بهشتی- رفراندم 12 فروردین
نماز رهبر معظم انقلاب
روضه شب سوم محرم - سلحشور
پناهیان - صدا و سیما و انتخابات
انجوی نژاد - یوسف عاشورا
حاج منصور ارضی
خاطره گویی شهید کاظمی از شهید باکری
حاج منصور ارضی
خاطره گویی شهید کاظمی از شهید باکری
گفتگوی مستقیم رئیس جمهور با مردم درباره کابینه دولت دهم
رونمایی تمبر دهمین انتخابات ریاست جمهوری توسط مقام معظم رهبری
صحبتهای سید حسن نصرالله درباره ایران
بهینه سازی مصرف کامپیوتر
شیطان به روایت افسانه‏ها
[همه عناوین(151)][عناوین آرشیوشده]

فهرست
66814 :مجموع بازدیدها
8 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
امید20
محسن سعیدی
انشا الله بتوانم مطالب جالبی برای شما قرار دهم 09122576899
لوگوی خودم
امید20
صفحات اختصاصی
بایگانی نوشته ها
خرداد 1388
شهریور 1387
مرداد 1387
خرداد 1387
اردیبهشت 1387
تیر 1388
مرداد 1388
اشتراک